عشق مامانعشق مامان، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

ارزوی مامان

یلدات مبارک نفسم

سلام عزیز دلمممممممممم پسر خوشکل من امسال شب یلدا برای من با بودن تو قشنگتر از همیشه بود خیلی دوست داشتم برات جشن میگرفتم ولی متاسفانه به خاطر رحلت پیغمبر عزیزمون نشد انشالله سالهای بعد من و شما و بابایی یه جشن کوچولوی سه نفره داشتیم و برات فال حافظ گرفتیم که خیلی خوب بود انشالله فالت درست باشه و همیشه شاد باشی پسر نازم چند تا عکس از شب یلدامون برات میذارم تا یادگاری برات بمونه   اخر شب هم کلی برامون خندیدی و دلبری کردی عزیز دلمممممم ...
30 آذر 1393

دومین گردش پسری

سلام عزیز دلم .... روز اربعین برای دومین بار رفتیم گردش اینبار گردشمون زیارتی سیاحتی بود و رفتیم امامزاده اقا علی عباس که میشند برادر امام رضا ... ولی چون خیلی شلوغ بود نماز خوندیم و رفتیم پارک ولی دیروز اصلا بهم خوش نگذشت چون تو خیلی خیلی پسر بدی بودی و همه اش گریه کردی منم از بس حواسم به تو بود نشد ازت عکس بگیررم ولی در کل روز خوبی بود و شد یه خاطره در ضمن پسرم بابایی شما را تحریم کرد و گفت تا علیرضا بزرگ نشه دیگه نمیبرمش بیرون چون نمیخواد پسرش اذیت بشه ...
23 آذر 1393

سه ماهگیت مبارم عزیزم

سلام پسر سه ماهه من ... ماه تابانم ... امید زندگیم ... نود روزه که شدی همه زندگیم ... شدی ارام جانم ..... عزیز دلم این  روزها خیلی دارند برام تند میگذرند اصلا متوجه شب و روزم نمیشم تمام وقتم شده تو... تو شدی تمام وقتم سه ماهگیت مبارک پسر گلم شما تا حالا خیلی خیلی پیشرفت داشتید کارهایی که انجام میدی را مینویسم تا بدونی چقدر پسر باهوش و گلی هستی.... شما کلمات اقا اوقو اقون اخه اخی خخخخخ ک کو و خیلی توی این مایه ها را میگی بدون کمک روی مبل میشینی ولی روی زمین هنوز یکم سختته.... چند روزی میشه غلت زدن را یاد گرفتی و صبح که میرم اب را برات داغ کنم می بینم غلت کامل زدی و داری دست و پا میزنی سینه خیز بری ... هر وقت یه چیزی بخوای و نباش...
19 آذر 1393

اولین گردش پسری

سلام پسر نازنینم خوبی خوشگلم؟ دیروز یعنی 14 اذر شما برای اولین بار توی زندگیت رفتی پارک ... خیلی بهمون خوش گذشت... اخه مامانی توی بارداری به خاطر شما همه اش استراحت بود بعدش هم میترسیدیم شما سرما بخوری ولی دیروز هوا خوب بود و رفتیم کنار زاینده رود... اول تا اخرش هم شما خواب بودی ....اینم عکسات خوشکل مامان: از ترس اینکه شما سرما نخوری کلی پوشونده بودمت ببین همه اش خواب بودی بازم لالا بودی اینجا هم داریم بر می گردیم و شما بازم خواب بودی انشالله همیشه به شادی و گردش باشی عزیزدلم ...
15 آذر 1393

این روزهای پسری

سلام علیرضای ناز مامان.... الهی مامانی فدات بشه که هر روز داری شیرین تر میشی نازنینم....با هم داریم روزای قشنگی را میگذرونیم.... روزهایی پر از شادی ...... روزایی که همیشه ارزوشو داشتم فقط خیلی وقت کم میارم راستش اصلا نمیفهمم کی شب میشه و کی روز.... تمام وقتم را پر کرده بودنت... بابایی وقتی میاد همه اش با تو بازی میکنه و هر وقت خونه باشه همه اش با تو هست.... بعضی وقتها به تو حسودیم میشه که همه اینقدر دوستت داریم خخخخخ.... پسرکم روزای تعطیل صبح که بیدار میشی با تعجب به بابایی نگاه میکنی که چرا امروز نرفته سر کار بعدش برامون کلی دلبری میکنی و خوشحالی.... پسرکم همیشه شاد باش و بخند ... شادی زندگی من خیلی دوستت دارم عزیزم بوس بوس بوس هزارتا به...
1 آذر 1393
1